شعر های عاشقانه
لحضات عاشقانه
دلم تنگ شده... میگویند باران که میزند باید یاد می گرفتم هنر عاشقی من این بود
و حتی کور سوی امیدی نیز
رفتن راه ناگزیر می شود
...
باید بروی
از نزد تمام چشم های آشنا
از میان تلنگر خاطرات تلخ و شیرینت
گم شوی میان خویشتن
گم شوی تا پیدا شوی
جور دیگری
جوری بهتر از دیروز
دلتنــگـم... دلتنـــــگ کسی کـــــه گردش روزگــــارش به من که رسیــــد از حرکـت ایستـاد... دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید... دلتنگ خودم... خودی که مدتهـــــــــاست گم کـرده ام ... گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم... حالا یک بار از شهر می رویم... یک بار از دیار … یک بار از یاد … یک بار از دل … و یک بار از دست !!!
واسه روزایی که "دلم"برای چیزی تنگ نمی شد!!!
بوی " خاک "بلند می شود....
اما اینجا باران که میزند
بوی " خاطره ها" بلند میشود :(
از هر چیزی عشق و خاطره نسازم
شاید
منظور باران من و تو نبودیم ... !!!
بی تو با تو بودم
Power By:
LoxBlog.Com |